سیاستمدار میخواهید، پدربزرگ من؛ آنهم بهدلیل وضعیت خاصی که دارد. او پابهسن گذاشته است و باور کردهایم گوشهایش سنگین شده است. این یعنیکه از انسانهای دوروبرش متمایزش کردهایم. او از این متمایزشدن مطلع است و بهرهها میبرد؛ درست عین سیاستمداران!
اما بشنوید از شنیدن و عملکردن پدربزرگم:
هر جا بخواهد، میشنود و جوابت را میدهد؛
هر جا بخواهد، میشنود و جوابی نمیدهد تا زمانش برسد؛
هر جا بخواهد، میشنود ولی کارِ خودش را میکند؛
هر جا بخواهد، می شنود و جواب سربالا میدهد؛
هر جا بخواهد، میشنود ولی برای بازیدادنت دائم گوشش را جلو میآورد یعنی که فریادهایت بیثمر است؛
هر جا بخواهد، میشنود ولی غافلگیرت میکند؛
هر جا بخواهد، میشنود ولی در فهمیدن حرفهایت دائم کلمههای مشابه و همآوا را بهزبان میآورد.
حتی
هر جا بخواهد وانمود میکند نمیشنود تا بهظاهر خیالت را آسوده کند که نفهمیده است؛
هر جا بخواهد وانمود میکند نمیشنود تا مجبور نباشد جوابت را بدهد؛
هر جا بخواهد وانمود میکند نمیشنود و خواب است؛ اما حتماً میشنود و دارد برایت خوابها میبیند.
البته کشتهمردهٔ عدالتش، در شنیدن یا نشیندن هستم.
من را اصلاً نمیشنود؛
دامادهایش را با لبخند نمیشنود؛
مادربزرگم را با کلمههای همآوا میشنود؛
عروسهایش را در خواب میشنود؛
نوههایش را هم با هم و یکجا میشنود.
نتیجهنوشت
نکند سیاستمداران ما در مقیاسی وسیعتر، برای منافع شخصیشان، با گوشهایشان ملتی را بازی دهند؟!
اصلاً نکند خودِ سیاستمداران هم باورشان شده است گوشهای سنگین از لوازم سیاستمدارشدن است؟!
انشاءالله همهٔ پدربزرگها عمر طولانی و باعزت داشته باشند.
محمدباقر قنبری نصرآبادی
۱۲:۲۶
۵آذر۱۳۹۶