به مدیرمان میگویم این برگهها دیگر به درد نمیخورد. بریزم دور؟
پس از تأملی فیلسوفانه میگوید اول کپی بگیر بعد بریزشان دور!
پینوشت
هم عنوان و هم متنش از دو دوست عزیزم بود. من فقط با قلم خودم نوشتمش. مثل نیمی از نوشتههای دیگرم.
محمدباقر قنبری نصرآبادی
چهارشنبه ۰۳:۱۷
۲۸آذر۱۳۹۷
برچسب : نویسنده : 1lahzenevisi6 بازدید : 61
برچسب : نویسنده : 1lahzenevisi6 بازدید : 56
این از
رؤیا
و
آرزو
که دستنیافتنیاند.
این هم از
پرستو
که مهیای رفتن است!
محمدباقر قنبری نصرآبادی
سهشنبه ۰۲:۰۶
۱۰مهر۱۳۹۷
برچسب : نویسنده : 1lahzenevisi6 بازدید : 66
میتونم امروز بروم سر کار و بهش فکر نکنم.
میتونمم فقط بروم سر کار.
ادامهنوشت
البته کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش؟
محمدباقر قنبری نصرآبادی
شنبه ۱۳:۴۵
۲۱مهر۱۳۹۷
برچسب : نویسنده : 1lahzenevisi6 بازدید : 63
میگه نصفشبه شد.
میگم خب!
میگه نمیخوای بخوابیم؟
میگم تازه سرظهر امریکا,ست.
چیزی نمیگه.
منم گوشی رو قطع میکنم و میخوابیم.
محمدباقر قنبری نصرآبادی
شنبه ۲۳:۵۲
۲۱مهر۱۳۹۷
برچسب : نویسنده : 1lahzenevisi6 بازدید : 57
میگم نمیگم عشقم که بگی چه زود شدم عشقت؛
اما عشقم عاشقتم!
میگه عجب...
محمدباقر قنبری نصرآبادی
یکشنبه ۰۰:۱۹
۲۲مهر۱۳۹۷
برچسب : نویسنده : 1lahzenevisi6 بازدید : 60
_ ارث بابامه. میخوام بسوزونمش.
_ آی آقا، ارث بابات رو من میخوام.
_ تو چه کارهای؟
_ ارثباباخور مردم.
اندر گفتوگوی من و دوستم در مترو و طنازی مردم در این وانفسا
محمدباقر قنبری نصرآبادی
یکشنبه ۱۳:۳۷
۲۲مهر۱۳۹۷
برچسب : نویسنده : 1lahzenevisi6 بازدید : 61
برچسب : نویسنده : 1lahzenevisi6 بازدید : 68
برچسب : نویسنده : 1lahzenevisi6 بازدید : 60
برچسب : نویسنده : 1lahzenevisi6 بازدید : 78